اخلاق مدیران در شاهنامه فردوسی
محمدعلی مهدوی زفرقندی
طرح مسئله
شاهنامه داستان و افسانه شاهان ایران زمین را بیان میکند. (1) این قصهها دارای چنان توان و رهتوشهایاند که رهبران و مدیران در سراسر جهان را با خود همراه سازد. شاهنامه میراث مهمی در شناخت کسان، رفتار، نگاهها و مناسبات اجتماعی در ایران باستان است که با هنر آمیخته با حکمت حکیم فردوسی به تصویر کشیده میشوند. یکی از زمینههایی که از رهآورد شاهنامه میتوان توشه برداشت، اخلاقیات مدیران و رهبران است. در توصیف فردوسی از شاهان، کارگزاران و پهلوانان مؤثر چه ویژگیهای شخصیتی وجود دارد؟ آنان بر چه اصول اخلاقی در رفتار ارتباطی پایبند بودند؟ مراسم شاهی و مرام پهلوانی چگونه بوده است؟اگر نگوییم همه زیرساختهای اخلاقی رهبری و مدیریت که در شاهنامه طرح شده برای این سطح از انسانها هماکنون نیز جذاب و آموختنی است ولی بیاغراق غالب زیرساختهای رهبری و مدیریت شاهنامه درس گرفتنی است.
زمین گر گشاده کند راز خویش *** نماید سرانجام و آغاز خویش
کنارش پر از شهر یاران بود *** برش پر ز خون سواران بود
پر از مرد دانا بود دامنش *** پر از ماهرخ حبیب پیراهنش (2)
شاهنامه را، به حق، گرانبهاترین حاصل فرهنگی قوم ایرانی در هزار سال گذشته، شاهکار هنر کلامی میدانند و آن را مایه مباهات و امتیاز فارسیزبانان در جهان قلمداد میکنند و درخشش شعر ناب فارسی و ظرایف زبان دری در آن نمایه افتخارات فرهنگی را بسیار جلوهگر میکند. (3) در شاهنامه بیش از هر کتاب دیگر فارسی نام «خداوند» آمده است، ذهن فردوسی به اهل دانش نزدیکتر است، خدای جهانیان نزد او؛ از ناچیز، چیز میآفریند، خداوند جان و خرد است، نیروی آفریننده و نظام گرداننده اختران است و طراح قانونهای تباهیناپذیر جهان هستی است. در میان آفرینشهای جاوید شعر و ادب فارسی، شاهنامه فردوسی و مثنوی معنوی مولانا جلالالدین بلخی جایگاه ویژه دارند به طوری که خطوط اصلی سیمای فرهنگی مردم ایران در این دو کتاب قابل بازشناختن است.
ریشه بسیاری از شگردهای اخلاقی، مهرها و درگیریها، حکمتها و مثلها و گفت و شنودهای ویژه قوم ایرانی در این دو شاهکار به خوبی دیده میشود. شاهنامه بر مدار فرهنگ ایران باستان دور میزند و مثنوی معنوی بر محور فرهنگ اسلامی عارفانه ایران با حکمرانی معانی بر الفاظ فصل تمایزی جدّی با شاهنامه دارد، مولانا بر آن است تا با اندیشههای سیلآسا «راه برونشو» پیدا کند.
به هر روی این دو شاهکار دایرةالمعارفیاند که در آنها ویژگیهای اخلاقی، سنتها، رهنمودها و سجایای قهرمانان و نیکان و نیز آرزوهای آنان نقشبندی شده است. (4)
شاعران جهان، غالباً بدیههگوی و مدیحهسرای بودهاند. در کمین فرصتها به مدح و یا هجو میپرداختند و با صلهای خشنود میشدند. کار بادوام و بهینهسازی را بر نمیتابیدهاند و برای معاش به دربار شاهان و امیران پناه میبردهاند اما قلههای شعر فارسی حکیمانی چون خیام، فردوسی، سنایی، عطار، مولوی، سعدی و حافظ گونهای دیگر بودند.
وجه تشابه فردوسی با عالمان بزرگ در نیروی خلاقیت و آفرینندگی است. آنچه امروز رهبران و مدیران کسب و کار یا رهبران و مدیران حوزههای انسانی را از همدیگر متمایز میکند، همین قدرت خلاقیت و آفرینندگی است و اگر سازمانی از چنین کسانی برخوردار شد، قابلیت مییابد تا در میان سازمانهای دیگر از «مزیت رقابتی مستمر» برخوردار باشد و سرآمد صنعت مربوط گردد.
پیش ذهنهای فردوسی را میتوان «نام نیک، نژاد کیانی، برتری دانش بر ثروت مادی، آزادگی و مردمی، دلیری و عدالت» دانست که همگی تا امروز و نیز در آینده قابلیت فراگیری برای تمامی مدیران و رهبران دارد.
در شاهنامه بیش از هر کتاب دیگر فارسی نام «خداوند» آمده است، ذهن فردوسی به اهل دانش نزدیکتر است، خدای جهانیان نزد او؛ از ناچیز، چیز میآفریند، خداوند جان و خرد است، نیروی آفریننده و نظام گرداننده اختران است و طراح قانونهای تباهیناپذیر جهان هستی است. تکرار نام خداوند در شاهنامه به جزئیات و استدلالهای نظریهپردازی اجتماعی، نپرداخته بلکه هدف اصلیاش نظام جهان هستی است ولی در توصیف زیبای شاعرانه و گفت و شنودهای ادبی تا توانسته روانکاوانه داستانها را جلا داده است و قهرمانان گمنام را جان عطا کرده است. (5)
باید شکرگزار بود که مدیران و رهبران پارسیزبان جهان به گنجینهای گرانقدر از شعر ناب دسترسی دارند و در آوردگاه رقابتی امروز جهانی، قابلیت دارند تا با رهبران و مدیران جهان، مطالب آن را رُخنمایی کنند و چون مرهم و داوری شفابخش در فعالیتهای رهبری و مدیریت بر زخمهای روحی و روانی خویش گذارند.
گهر بیهُنر خوار و زارست و سست *** به فرهنگ باشد روان تندرست
ز نیکو سُخن به چه اندر جهان *** بَرو آفرین از کهان و مهان
آنچه که پیش روی شما خواهد آمد نگاه فردوسی به اخلاق در جامعه رهبران و مدیران میتوان نامید ولی اُمید نگارنده توجه به خلاقیت و آفرینندگی آن بیشتر است.
در مطالبی که ارائه میشود هیچ رتبهبندی اخلاقی از حیث کمیت و کیفیت مدنظر نیست، ضمن اینکه آنچه میآید توصیههای اخلاقی شاهنامه شمرده نشود. نوشتار حاضر گزینشی اندک از فراوان است و بسط، تفصیل و تکمیل آن محتاج همیاری است.
اخلاق در جامعه رهبران و مدیران
1) فروتنی:
دوری مدیران از غرور، تکبر و عجب و الزام به فروتنی یکی از ویژگیهای شخصیتی مدیران در شاهنامه است.یکی از آفات اخلاقی رهبران و مدیران نزدیکی ایشان به غرور، تکبر و عُجب است به طوری که گاهی تصور میشود که از لوازمات رهبری و مدیریت است. در مواضع فراوانی عُجب با عزت نفس درآمیخته میشود و افراد تکبر و غرور خود را در پرده عزت نفس نهان میسازند. (6) فردوسی مدیران را از غره شدن به هنرها و توانهای خویش بازمیدارد و این توصیه اخلاقی را براساس گذرا بودن جهان و ناپایداری منزلتها و قدرتها موجّه میسازد:
مشو غرّه ز آب هنرهای خویش *** نگهدار بر جایگه پای خویش
جهان سرگذشت است از هر کسی *** از این گونهگون بازی آرد بسی (7)
وی در مواضعی تکبر و خودپسندی را مصداق بدداوری میخواند و منشاء آن را دوری از خردورزی میداند.
چو چشمه بَر ژرف دریا بری *** به دیوانگی ماند این داوری
چو بر دانش خویش مهرآوری *** خرد را ز تو بگسلد داوری (8)
توجه به عاقبت متکبرانی که توهم الوهیت دارند، در بازیابی خویش و نیل به فروتنی مؤثر است.
منی چون بپیوست با کردگار *** شکست اندر آورد و برگشت کار
چه گفت آن سخنگوی با فر و هوش *** چو خسرو شوی، بندگی را بکوش (9)
به یزدان هر آنکس که شد ناسپاس *** همی کاست آن فرّ گیتی فروز
مرگاندیشی نیز میتواند غرور پهلوانی و تکبر خودخواهانه را فرو بنشاند.
چه نازی بدین تاج گشتاسبی؟ *** بدین باره و تخت لهراسبی؟
من از کودکی تا شدستم کهن *** بدینگونه از کس نبردم سخن
که گوید برو دست رستم ببند؟ *** نبندد مرا دست چرخ بلند
مرا سر نهانگر شود زسنگ *** از آن به که نامم برآید به ننگ (10)
منی چون به پیوست با کردگار *** شکست اندر آورد و برگشت کار
چه گفت آن سخنگوی با فروهوش *** چو خسرو شدی بندگی را بکوش
اگر بندهای سر بر این در بنه *** کلاه خداوندی از سر بنه (11)
به درگاه فرمانده ذوالجلال *** چو درویش پیش توانگر بنال
نه کشور گشایم نه فرماندهم *** یکی از گدایان این درگهم
چه برخیزد از دست و کردار من *** مگر دست لطفت شود یار من
تو برخیز و نیکی دهم دسترس *** وگرنه چه خیر آید از من به کس (12)
2) فرجام نگری:
مدیران و رهبران از چند جهت با دیگران تفاوت نگرش دارند. نگاه مدیران و رهبران عناصری چون ژرفنگری، دوراندیشی، فرجامنگری و نگرش سیستمی دارد. فردوسی در ابیات بسیاری به این حرفه از اجتماع، بیم میدهد که سرانجام (آینده) ارزیابی شما را معلوم میکند، بنابراین از هماکنون خود را در آینده پایش کنید. و این فایدت فرجامنگری و تأمل مسیر و سرانجام کار است. و این ناشی از خودشناسی لحظهای است. رفتار و کردار ما به ترازوی داوری و ارزیابی نهاده خواهد شد.
چو در گور تنگ استوارت کنند *** همه نیک و بد در کنارت کنند (13)
بدو گفت: پردخته کن سر زباد *** که جز مرگ را کس ز مادر نزاد (14)
برنجید و گسترد و خورد و سپرد *** برفت و بجز نام نیکی نبرد (15)
برفت و سرآمد برو روزگار *** همه رنج او ماند ازو یادگار
جهانا مپرور چو خواهی درود *** چو می بدروی پروریدن چه سود
برآری یکی را به چرخ بلند *** سپارش ناگه به خاک نژند (16)
اگر باره آهنینی بپای *** سپهرت بساید نمانی به جای (17)
تأمل در فرجام مستبدان و رویت سرافرازان قدرت بر خشت، آبی بر آتش خودخواهی و رذیل ناشی از آن است.
که پیوند کس را نیاراستم *** مگر کش به از خویشتن خواستم
سپهر بلند ار کشد زین تو *** سرانجام خشت است بالین تو (18)
بزرگی که فرجام آن تیرگیست *** بر آن مهتری بر بباید گریست (19)
نهانی ندانم ترا دوست کیست! *** بر این آشکارت بباید گریست (20)
بکوشیم فرجام کار آن بود *** که فرمان و رای جهانبان بود (21)
روز قیامت شو قیامت را ببین *** دیدن هر چیز را شرط است این (22)
چنین داد پاسخ که ای شهریار *** نگه کن بدین گردش روزگار
که چون باد بر ما همی بگذرد *** خردمند مردم چرا غم خورد
همی پژمراند رخ ارغوان *** کند تیره دیدار روشن روان
به آغاز گنج است و فرجام رنج *** پس از رنج رفتن ز جای سپنج
چو بستر ز خاکست و بالین زخشت *** درختی چرا باید امروز کشت
که هر چند چرخ از برش بگذرد *** تنش خون خورد بار کین آورد
خداوند شمشیر و گاه و نگین *** چو ما دید بسیار و ببیند زمین
از آن تاجور نامداران پیش *** ندیدند کین اندر آیین خویش
نباید مرا تاخ و تخت و کلاه *** شوم پیش ایشان دوان بیسپاه
بگویم که ای نامداران من *** چنان چون گرامی تن و جان من
به بیهوده از شهریار زمین *** مدارید خشم مدارید کین
به گیتی مدارید چندین امید *** نگر تا چه بد کرد با جمشید
به فرجام هم شد ز گیتی به در *** نماندش همان تاج و تخت و کمر
مرا با شما هم به فرجام کار *** بباید چشیدن بد روزگار
دل کینه ورشان بدین آورم *** سزاوارتر زانکه کین آورم (23)
کسی زنده بر آسمان نگذرد *** شکارست و مرگش همی بشکرد
یکی را برآید به شمشیر هوش *** بدانگه که آید دو لشکر به جوش
تنش کرکس و شیره درنده راست *** سرش نیزه و تیغ برنده راست
یکی را به بستر براید زمان *** همی رفت باید ز بُن بیگمان
به پروردن از مرگمان چاره نیست *** زمین را جز از گور گهواره نیست
به جایی توان مرد کاید زمان *** بیاید زمان یک زمان بیگمان (24)
3) دانایی و یادگیری:
تلاش مستمر برای یادگیری و دغدغهای عقلانیست، تصمیم یکی از ویژگیهای اخلاقی مدیران و رهبران است. (25)فردوسی یادگیری و دانایی را در جای جای شاهنامه به عنوان آگاهی طرح کرده است. وی اخلاق را عجین با دانایی و اندیشهورزی میداند: بهرهمند نبودن از خرد و فارغ البال بودن از اندیشه در مقام گفتار و کردار، نابینایی است. موفقیت شادیآوری محتاج چشم عقل است.
خرد چشم جانست چون بنگری *** تو بیچشم شادان جهان نسپری
چنان دان که هر کس که دارد خرد *** بدانش روان را همی پرورد
ز نیکو سخن به چه اندر جهان؟ *** بر او آفرین از کهان و مهان (26)
یادگیری مستمر سبب زنده ماندن و شکوفایی جان آدمی است.
بیاسای و بشنو ز هر دانشی *** بیابی ز هر دانشی رامشی
زمانی میاسای ز آموختن *** اگر جان همی خواهی افروختن
یادگیری در مواضع فراوانی محتاج رنج و هزینه است. اما این رنج عین لذت و آن هزینه عین سرمایه است.
برنج آری تنت را رواست *** که خود رنج بردن بدانش سزاست
4) جوانمردی:
قدرتمندان در تصویر شاهنامه به زیور جوانمردی آراستهاند. مراد از جوانمردی، نیکمرامی است که در مواضع قدرت چشم فرد را به امور انسانی بینا میسازد. جوانمردی در بیان فردوسی هنر انسان بودن است و بدون آن منزلت آدمی فروتر از حیوان است. جوانمردی منشأ فضائل فراوانی چون انصاف، مروّت و خیرخواهی است. جوانمرد در بخشیدن و بخشودن پیشگام است.
مردی گمان مبر که به سرپنجه است *** و زور با نفس اگر برآئی دانم که شاطری
با شیرمردیت سگ ابلیس صید کرد *** ای بیهنر بمیر که از گربه کمتری
گر پنج نوبتت به در قصر میزنند *** نوبت به دیگری بگذاری و بگذری (27)
5) عفّت و ادب در کلام:
فردوسی رهبران و مدیران را الگوهای فرهنگ میداند و از ایشان میخواهد که نسبت به آنچه از زبان به بیرون میجهد، بسیار با احتیاط عمل کنند. نباید در ارتباط کلامی بر اهمیت سخن بپوشیم.
که فرهنگ آرایش جان بود *** ز گوهر سخن گفتن آسان بود
سخن ماند از تو همی یادگار *** سخن را چنین خوار مایه مدار (28)
یکی از دغدغههای اخلاقی در ارتباط کلامی پرهیز از گفتار ناسنجیده و خامی سخن است:
ولیکن گر اندیشه گردد دراز *** خرد با دل تو نشیند به راز
بدانی که کاریت هولست پیش *** بترسی از این خام گفتار خویش (29)
اگر شهریاری و گر زیر دست *** چو از تو جهان این نفس را گسست
همه درد و سختی تو شد چو آب *** به جاوید ماندن دلت را متاب
خنک ازو نیکویی یادگار *** بماند اگر بنده گر شهریار (30)
6) معنویتگرایی و دینداری:
فردوسی بسیار ظریف اشاره به نکتهای دارد و آن را بسیار ماهرانه میپروراند که رهبران الهی وظیفهشان گسترش خردورزی، برقراری عدالت و بسط معنویت است. ولی این درد بر دوش همه رهبران و مدیران جامعه است.
چو بر دین کند شهریار آفرین *** بردار شود شهریاری و دین
نه بیتخت شاهیست دینی به پای *** نه بیدین بود شهریاری به جای
دو دیباست یک در دگر بافته *** برآورده پیش خرد تافته
نه از پادشا بینیاز است دین *** نه بیدین بود شاه را آفرین
چنین پاسبان یکدیگرند *** تو گویی که در زیر یک چادرند
چه گفت آن سخنگوی با افرین *** که چون بنگری مغز دادست دین (31)
وزان پس فریدون به گرد جهان *** بگردید و دید آشکار و نهان
هر آن چیز کرد راه بیداد داد *** هر آن بود و برکان نه آباد دید
به نیکی ببست از همه دست بد *** چنانک از ره هوشیاران سزد
بیاراست گیتی بسان بهشت به *** جای گیاه سرو گلبن بکشت (32)
چنین گفت مر زال راک: ای پسر! *** نگر تا نباشی جز از دادگر
به فرمان شاهان دل اراست *** خرد را گزین کرده برخواسته
همه ساله بر بسته دست از بدی *** همه روز جسته ره ایزدی
چنان دان که بر کس نمایند جهان *** یکی بایدت آشکار و نهان
برین پند من باش و مگذر ازین *** بجز بر ره راست مسپر زمین
که من در دل ایدون گمانم همی *** که آمد به تنگی زمانم همی
دو فرزند را کرد بدرود و گفت *** که این پندها را نباید نهفت (33)
7) شایسته سالاری:
انتخاب رهبران و مدیران در ذهن این اندیشمند بزرگ در هر دفتری که باز میکند بسیار باظرافت و دقت آن را باز میکند، به نحوی که از نظر او محال است که رهبری برای (پادشاهی یا امیری) بدون گذراندن مراحل مربوط به این مقام و جایگاه، دست یابد.
مر او را یکی پاک دستور بود *** که رایش ز کردار بد دور باد
چنان بر دل هر کسی بود دوست *** نماز شب و روزه آئین اوست
همه راه نیکی نمودی به شاه *** همه راستی خواستی پایگاه
چنان شاه پالوده گشت از بدی *** که تأیید ازو فرّه ایزدی
برفت اهرمن را به افسون ببست *** چو بر تیزرو بارگی بر نشست (34)
بخواند آن زمان زال را شهریار *** کزو خواست کردند سخن خواستار
بدان تا بپرسند چند و چیز *** نهفته سخنهای دیرینه نیز
نشستند بیدار دل بخردان *** همان زال با نامور موبدان
به پرده درست این سخنها، بجوی *** به پیش ردان آشکارا بگوی
گر این رازها آشکار کنیم *** ز خاک سیه مشک سارا کنیم (35)
کس از آزمایش نیابد جواز *** نشیب آیدش، چون شود بر فراز (36)
8) ارزشمندی کار:
کارگریزی امروز یکی از مصیبتهای زیانبار در جامعه است. فرد اخلاقی، کار را ارج مینهد و تلاش افزونتر را وجههی همت خود قرار میدهد. کار، فعالیت، عمل نزد فردوسی بسیار اهمیت دارد، چرا که در جای جای شاهنامه به رهبران و مدیران باهمّت آفرین گفته و کاهلی را نکوهش کرده است.
بکارند و ورزند و خود بدروند *** به گاه خورش سرزنش نشنود
چه گفت آن سخنگوی آزاده مرد *** که: آزاده را کاهلی برده کرد (37)
زن و مرد را از بلندی منش *** سزد گر فرازد سر از سرزنش (38)
9) خرافه گریزی:
امروزه که از آدمی انتظار نمیرود اسیر خرافات، جادوگری، رمالی شود در حالی که چنین اموری معالاسف رواج دارد. استاد سخن این توجه را به رهبران و مدیران میدهد که در هر جغرافیایی این نگرشها ارزش تلقی شد بر عقل و راستی آسیب و آفتی جدّی وارد میشود.
شده بر بدی دست دیوان دراز *** به نیکی نرفتی سخن جز به راز
هنر خوار شد، جادویی ارجمند *** نهان راستی، آشکارا گزند (39)
10) پرهیز از بدخواهی و معضلهی زیرابزنی:
یکی از رذائل اخلاقی رایج در جامعهی ما زیرابزنی است: تلاش برای تخریب دیگری از طریق بدگویی، سخنچینی و ...اگر مردمی دچار غیبت، تهمت و سخنچینی شدند در آن اعتماد زایل میشود بنابراین در «شعر ناب زمانناپذیر» فردوسی به رهبران تأکید میکند که این فضا را برای مردم ایجاد نکنید.
کسی کو برادر فروشد به خاک سزد *** گر نخوانندش از آب پاک (40)
11) رهایی از حرص و آز:
گرفتاری به حرص و آز تاریکترین زندان درونی است که خلاقیت، خرد و همت مدیر را تباه میکند. سخندان توس؛ بسیار خوب میداند که رهبران و مدیران گرفتار حرص و افزون خواهیاند و ایشان را از آن منع میکند:
ولیکن چنین گوید آن سالخورد *** که بودش سه فرزند آزادمرد
که چون آز گردد ز دلها تهی *** چه آن خاک و آن تاج شاهنشهی
جهان چو شما دید و بیند بسی *** نخواهد شدن رام با هر کسی
کزین هرچه دانید از کردگار *** بود رستگاری به روز شمار
بجویید و آن توشه ره کنید *** بکوشید تا رنج کوته کنید (41)
مولوی نیز پس از هیجده بیت اول مثنوی، اولین معضلهای که مورد توجه قرار میدهد، حرص و طمع است. وی ابتدا توصیه به رهایی از طمع میکند. آنگاه توصیه خود را با استدلال روشن موجه میسازد.
بند بگسل باش آزاد ای پسر *** چند باشی بند سیم و بند زر
گر بریزی بحر را در کوزهای *** چند گنجد قسمت یک روزهای
مولوی بر درمان طمع و شیوه مؤثر پیشگیری از اسارت در بند سیم و زر نیز توجه میدهد. عشق نیرویی است که فرد را از این عیب- که منشأ رذائل است- پاک میکند.
هر که را جامه ز عشقی پاک شد *** او ز عیب کلی پاک شد
شاد باش ای عشق خوش سودای ما *** ای طبیب جمله علتهای ما (42)
نتیجه
اخلاق یکی از عناصر مهم در جهتگیری شاهنامه فردوسی است. تحلیل ابیات آن در توصیف ویژگیهای سران کشوری و فرماندهان لشکری و نیز گزارش تعامل، رقابت و چالش و نزاع بین آنان نشان میدهد که فردوسی به مسائل اخلاقی، خلق و خوی رهبران و مدیران توجه دارد و اصول و ارزشهای اخلاقی فراوانی را مورد توجه قرار میدهد. این اصول شامل توسعه اخلاقی در تلقی و نگرش افراد و تعالی رفتار ارتباطی آنان با دیگران میشود. همچنانکه دو حوزه اصلاح رفتار از رذائل به فضائل و تعالی رفتار از وضعیت خوب به عالی میشود.نمایش پی نوشت ها:
1- فضلالله رضا، پژوهشی در اندیشههای فردوسی تفسیر و نقل شاهنامه، برگزیده اشعار، (تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1374).
2- همان، ص13.
3- همان.
4- همان، ص14.
5- همان، ص15.
6- معضله اصلی در بحث از فروتنی مدیران، ضعف برخی از مدیران در جمع بین اقتدار و صمیمیت است، صمیمیتی که ریشه در فروتنی دارد، چگونه با اقتدار و قاطعیت همراه میگردد؟ نیل به این امر محتاج مهارتهای رفتاری است. عدهای اقتدار را با قدرتنمایی، تکبر و خودخواهی یکسان میپندارند و مرز اقتدار را با تکبر نمیشناسند و برای حفظ اقتدار از فروتنی صرفنظر میکنند. در حالی که بدون فروتنی و صمیمیت ناشی از آن، اقتدار حاصل نمیشود. (ویراستار)
7- فضلالله رضا، پیشین، ص21.
8- همان، ص66.
9- همان، ص22.
10- همان، ص61.
11- همان، ص33.
12- همان، ص34.
13- همان، ص25.
14- همان، ص59.
15- همان، ص10.
16- همان، ص15.
17- همان، ص43.
18- همان، ص91.
19- همان، ص125.
20- همان، ص129.
21- همان، ص62.
22- همان، ص11.
23- همان، ص122.
24- همان، ص336.
25- مراد از دانایی در اینجا همان دانش نیست، اگرچه دانایی و دانش را، علم مینامند. در جمله معروف علم بهتر است یا ثروت، اگر مراد از علم، دانش باشد، ثروت بهتر است زیرا با ثروت میتوان دانش را خرید و از خدمات دانشمندان بهره جست اما اگر مراد از علم، دانایی باشد، البته علم بهتر است زیرا دانایی هم ثروت میآورد و هم ثروت را مدیریت میکند و لذا فردوسی با واژه خود (wisdom) از آن یاد میکند (ویراستار).
26- فضلالله رضا، پیشین، ص26.
27- همان، ص42.
28- همان، ص27.
29- همان، ص145.
30- همان، ص155.
31- همان، ص59.
32- همان، ص96.
33- همان، ص312.
34- همان، ص13.
35- همان، ص267و 266.
36- همان، ص456.
37- همان، ص18.
38- همان، ص288.
39- همان، ص39.
40- همان، ص118.
41- همان، ص120.
42- مولوی، مثنوی معنوی، تصحیح محمدرضا برزگر خالقی، (تهران، زوار، 1380)، دفتر اول، بیتهای نوزده و بعد.
مولوی، مثنوی معنوی، تصحیح محمدرضا برزگر خالقی، تهران، زوار، 1380.
رضا، فضلالله، پژوهشی در اندیشههای فردوسی تفسیر و نقل شاهنامه، برگزیده اشعار، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1374.
منبع مقاله :
فرامرز قراملکی، احد، (1389) اخلاق کاربردی در ایران و اسلام، تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، چاپ اول.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}